سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
حرف دل
محمد
رشـــــتـــه ای بـــر گـــــردنم افکنده دوست مــــیــــــکشـد هــر جــا که خاطر خواه اوست
Link to Us!

بازدید
مجوع بازدیدها: 43725 بازدید

امروز: 0 بازدید

دوستان
.:: رضـــــــا و مـــــــهتــــاب ::.
.:: دل نـــوشـته های نــینـا ::.
.:: دل نــوشـته‏ های پـگـاه ::.
.:: رد پای نــیــنــا و پــــگاه ::.
.:: میـــــــــلاد عـــــزیـــــزم ::.
.:: ماهــواره و فیلتر شـکن ::.
.:: عاشقانه های حـمـیـد ::.
.:: عاشقانه های کیانوش ::.
.:: هلال68 علیرضا جــون ::.
.:: خـلـبـان جـــوان ::.
.:: یـــــاقـــــــوت لــــــب ::.
.:: کـــــــــوروش کــــبیر ::.
.:: مــیـخــانه(ســاغر) ::.
.:: پـــادگــان عشق ::.
.:: جـــوکهای جدیـد::.
.:: خــــاطـــرات هستی ::.
.:: ســـرزمین عــشـق ::.
.:: شـــاهـــزاده ایـرانی::.
.:: عاشقانه های مـحمـد ::.
.:: دخـتـری عــــاشــق ::.

آرشیو


مرداد
شهریور
مهر
تابستان 1386
بهار 1386
پاییز 1385

آیدی من

sheitonbala_amapesar1

جستجو



اشتراک

 


به فریادم برس ای عشق

محمد :: جمعه 85/11/27 ساعت 2:24 عصر

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
 چگونه دل اسیرت شد
 قسم به شب نمی دانم
 تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
 و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
 تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
 و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
 تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
 و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
 نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
 به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

حرف قشنگ()

عــشــق

محمد :: چهارشنبه 85/9/1 ساعت 10:35 صبح

عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان .

عشق معیارها را در هم می ریزد ، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا میشود.

عشق ویران کردن خویش است و دوست داشتن ساختنی عظیم .

عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن

سرچشمه می گیرد .

عشق قانون نمی شناسد ،
دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از
قوانین طبیعی است .

عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم ،

دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه بر بستری با شیب نرم .

عشق ، دق الباب نمی کند ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست ،

درویش نیست،حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست ،

دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ،
زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ،
مرگ را باور نمی کند؛
و در آخر سربازی نرفته نیست؛ دشمن هم نیست .

*
عشق لطفی است بی معنا

*عشق موجی است بی دریا

*عشق افسانه ای است گنگ

*عشق سوختن وخاکستر شدن است.

پرنده را دوست دارم نه در قفس
عشق را دوست دارم نه برای هوس
تو را دوست دارم تا آخرین نفس!!!

 

دوست داشتن برتر از عشق است...


حرف قشنگ()

عـــشــق و دیـــوانــــگی

محمد :: دوشنبه 85/8/22 ساعت 9:36 صبح

در زمانهای بسیار دور ، زمانی که پای هیچ بشری به زمین نرسیده بود همه فضائل و
تباهی ها در کنار هم شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند یک روز
خسته تر و کسل تر از همیشه دورهم جمع شده بودند
. زکاوت از میان فضائل گفت:
بیایید یک بازی کنیم
، مثلا قایم باشک. همه از این پیشنهاد خوشحال شدند .

 دیوانگی از میان تباهی ها به میان پرید و دوید و گفتمن چشم میگذارم,من چشم میگذارم»

همه از این پیشنهاد خوشحال شدند چون هیچ کس دوست نداشت دنبال
دیوانگی بگردد
. همان بهتر که دیوانگی به دنبال آنها می گشت دیوانگی کنار درختی
رفت و چشم گذاشت
:یک ، دو ، سه و ... همه باید پنهان می شدند.

اصالت پشت ابرها پنهان شد.لطافت از هلال ماه آویخت.خیانت درون سطل زباله جای
گرفت
.هوس به مرکز زمین رفت.طمع در کیسه ای که خورد و خسته بود پنهان
شد
.دروغ گفت که زیر سنگها میرود اما به ته دریا رفت! چون او دروغ بود.

عقل در این میان با خود گفت:من پنهان نمی شوم بهتر است مراقب فضائل دیگر
باشم
. اما دیوانگی فریاد زد: همه باید پنهان شوند ، نگهبان نمی خواهیم و عقل به
ناچار پشت کوهی پنهان شد و دیوانگی همچنان می شمرد
:"هفتاد و دو ، هفتاد و
سه
، هفتادو چهار...و آنکه در این میان مردد بود عشق بود.عشق جایی را برای پنهان
شدن نمی یافت
. جای تبعیضی نیست ، همه می دانیم که عشق را نمیتوان پنهان کرد .
و دیوانگی..... همچنان می شمرد
." نودو سه و نود چهار و ..."و عشق میان بوته گل
سرخ پنهان شد
.دیوانگی به انتهای شمارش رسید:" نود و هشت و نودونه و صد"حال
باید همه راپیدا می کرد
. اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود ، تنبلی تنبلی اش آمده
بود پنهان شود
، لطافت را از شاخ ماه پایین کشید. خیانت را از سطل زباله، طمع را در
کیسه
، حتی دروغ را از ته دریا بالا کشید. اما هر چه گشت عشق را نیافت.از یافتن
عشق نا امید شده بود که حسادت زیر گوشش زمزمه کرد "همه را پیدا کردی به جز
عشق؟! او را در میان بوته گل سرخ پیدا کن.

و... دیوانگی با شادی و هیجان شاخه ای چنگک مانند از درختی چید ، و با احساس و
هیجان به اقتضای دیوانگی اش درون بوته گل سرخ کرد
.یک بار،دوبار،سه بار ... ناله ای
از میان بوته شنید
.عشق بیرون آمد،دستانش را روی صورتش گذاشته بود،از میان
انگشتانش خون می چکید
.شاخه میان چشمانش خورده بود،دیگر نمی توانست جایی
را ببیند
،او کور شده بود.دیوانگی فریاد زد"خدا یا من چه کردم.من چه کردم،چگونه تو را
درمان کنم"و
عشق نالید و گفت تو با این دیوانگی و احــــساس و هیجانت چگونه می
خواهی مرا درمان کنی اگرمیخواهی به من کمک کنی از این پس راهنمای من شو
.
چنان شد که از آن پس
عشق کور است و دیوانگی در کنار او .

ای کاش آنروز عقل پنهان نشده بود.


حرف قشنگ()

حرف امــروز

محمد :: شنبه 85/8/20 ساعت 10:22 صبح

امروز مانند همیشه زیباست
 مانند همیشه خورشید داشته است
مانند همیشه همه چیز دارد اما اطمینان دارم
مانند هر شب امشب ماه نخواهم داشت.......

یادگاری بر قلب من نوشتی ، اسمت را در برگ برگ زندگی من حکاکی کردی.
 اما حالا؟...

یادگاری هایت در نزد من به امانت خواهد ماند
 و در مقابل آنها تنها قطره اشکی به نماد رسید به تو خواهم داد....

اسمت را نمیتوانم از برگ برگ زندگیم پاک کنم پس تمام صفحه های با تو بودن را خواهم درید
و اسمت را به تو خواهم داد تا شاید روزی در صفحه زندگی مرد دیگری قرار دهی.

احساسات لطیف را نمی توان پاک کرد.
پس تنها می توان آنرا در نهایت  به قتل رسانید.

شاید از امروز من یک قاتل سر گردان باشم.
قاتلی که هیچ دادگاهی توان صادر کردن رای اعدام را برایم نداشته باشم.

نمی دانم شاید باید از خویش فرار کنم به نا کجا آباد پناه ببرم!
به دور دستها جایی که مطمئن باشم دیگر اثری از تو نخواهم یافت! اما احساس میکنم امکان پذیر نیست

فریادم را از پس این جملات می شنوی؟ حتی آسمان هم از فریاد من گریست اما ابن بار دیگر گریه مکن!

در سراب زنگی تنها امید به چشمان تو داشته ام ، اما این بار در سراب زندگی مدفون خواهم شد.

راهنمای شبهای تاریک منفریاد رس روزهای طوفانی من  ستاره آسمان به ستاره ام و رویای همیشگی خوابهای من
دیگر تنها با رویایت زندگی خواهم کرد.............


حرف قشنگ()

آنتی بوی (پسر)

محمد :: جمعه 85/8/12 ساعت 7:9 عصر

خواهران عزیز در صورتی که از نرم افزار فاسد یاهو مسنجر استفاده می کنید حتماً با این صحنه زشت آشنا
هستید :

بله این در خواست بی شرمانه ای است که بدون در نظر گرفتن شرعیات برای شما فرستاده می شود.

خوشبختانه شرکت سارک تولید کننده نرم افزار های امنیتی با نام معروف نورتون در راستای استحکام پیوند
ه
ای دینی با همکاری بخش آی تی جهاد سازندگی دست به ابتکار جدیدی زده که قابل ستایش است.بله هم
اکنون شماقسمت هایی
از پیش نمایش نرم افزار نورتون آنتی بوی(پسر) را مشاهده می فرمائید.


این نرم افزار که در نوع خود بی نظیر است بر روی یاهو مسنجر شما نصب شده و در هنگام دریافت کردن پیغام
به آنالیز آن می پردازد.

در صورتی که پیغام دهنده پسربوده و در لیست شما موجود نباشد از بر قراری ارتباط جلوگیری خواهد شد
بانک اطلاعاتی این نرم افزار به صورت خود کار به مرکز امر به معروف و نهی از منکر منطقه متصل شده و
 نرم افزار را به روز می کند.

از قابلیت های مهم این نرم افزار انعطاف پذیری آن است که در قسمت پائین به برخی از آنان اشاره می شود.


 

در تصویر بالا شما تنظیمات مربوط به سیستم نامحرم یاب خود کار را مشاهده می فرمائید.برنامه این امکان را
برای خواهران عزیز
فراهم می آورد تا در صورت یافت شدن نامحرم به صورت خودکار صیغه محرمیت توسط نرم

افزار جاری شود و آی دی مورد نظر به لیست دوستان اضافه گردد.

 

در قسمت بالا طبق تنظیمات پس از یافتن نامحرم صیغه جاری شده
و سوال "آیا وکیلم؟" از کاربر پرسیده می شود

این نرم افزار که تا سال آینده قابل بهره برداری خواهد بود
یکی
دیگر از مشت های محکمیست که به دهان آمریکا کوبیده می شود.

 








 


حرف قشنگ()

زنـــدگی

محمد :: چهارشنبه 85/8/10 ساعت 9:51 صبح

باران هم بدون آمیختن با قطرات اشک من
بر زمین ریخت  و به جریان آب پیوست .
آفتاب با ملایمت خاصی بر صورتم می تابید
از او پرسیدم : دلیل اشکم چیست ؟
او هم بدون جوابی به من به ابدیت خود پیوست .
از پرندگان در حال پرواز پرسیدم :  دلیل اشک من چیست ؟
آنها هم بدون توجه به سوالم به دنبال رزق و روزی خود رفتند .
تنهایی در کنار رودخانه نشستم و در افکار خود فرو رفتم .
پاسخ به سوال خود را در تمامی طبیعت یافتم
زندگی بدون هدفی وجود ندارد .
بعضی با موفقیت و بعضی با شکست مواجه می شوند
اشک برای سرنوشتی می ریزیم که بر هیچ کس آشکار نشده .
دنبال پاسخی به سوالی هستیم که جواب ندارد
و در آخر می گرییم  -  برای نامعلوم
غرق در تماشای حرکت زیبا و یکنواخت رودخانه بودم که به ناگاه
 سوال خود را تکرار کردم : چرا گریانم ؟
به خاطر اینکه در این زندگی پهناور تنهایی به دنبال حقایقی هستی که بر تو آشکار نیست .
از درخت سالمند پرسیدم : آیا همیشه گریان خواهم بود ؟
او در جوابم گفت : دلیل بودنت را بیاب و به زندگیت جهتی بده
برگی بر صورتم افتاد و اشکانم را پاک کرد
برگ را به دست گرفتم و مبهوت طراحی و پیچیدگی آن شدم
برگی از یک درخت ، در بازوان باد .
شسته شده در زیر باران ، در تماس با گرمای آفتاب
و رودخانه در حال حرکت .
زندگی به راه خود ادامه می دهد . . .

اما یادمان باشد
زندگی را ، زندگی باید کرد


حرف قشنگ()

بــــــــــــــــــــــــاران

محمد :: یکشنبه 85/8/7 ساعت 11:14 صبح

سلام به همه دوستای خوبم که مثل خودم عاشق بارون هستن .
تو این چند روز اخیر من خیلی حال کردم چون آسمون بغض خودشو خالی کرد .
امیدوارم که شما هم از این نعمت الهی تونسته باشید نهایت استفاده رو ببرین ،
چون تنها راهی که میشه اشکاتو نبینه کسی اینه که بری زیر بارون گریه کنی .

همیشه گل باشین در پناه حق و زیر سایه پدر و مادر .






رو قلب شیشه ها هی جا می ذاره رد پا
مثل تو که رو قلب من پا رو گذاشتی بی صدا

هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد
می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد

یادت میاد رو قلب من هی تازیانه می زدی
واسه رفتن به هر درو به هر بهونه می زدی

هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد
می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد

دل شیشه می لرزه مثل قلب من تو سینه
راستی چرا کسی نبود قلب منو ببینه

همه می گن بذار بره ,برگرده باز همینه
نمی دونن عاشقتم ,نقشی نداره کینه

هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تورو می خواد
می گم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد

بگین به دیدنم بیاد !


حرف قشنگ()

خــــــانه دوســــــــــــــت کجــــــــــاســـــــــــــت ؟

محمد :: جمعه 85/8/5 ساعت 5:45 عصر


سلام به همه ی دوستایی که میانو نظر می دن 
و سلام به خیلی ها  که ما رو فراموش کردن .
تو این چند وقت خیلی چیزا از خیلی آدما یاد گرفتم من .
اصلاً‏ دلم نمیخواست بنویسم ولی با کمک یه سری از دوستای خوبم تونستم روحیه بگیرم .
همینجا ازشون تشکر میکنم که منو کمک کردن . 

 ناگفته هایم را میان

گفته هایت پنهان میکنی

و...

سکوت چشمانم با

بغض هایت لب پر می شود

 

خانه دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :
نرسیده به درخت
کوچه باغی ست که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی ست
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرامی گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور
و ازو می پرسی
خانه دوست کجاست ؟

 


حرف قشنگ()

تو را در روزگاری دوست دارم... که نمی داند عشق چیست!!

محمد :: جمعه 85/7/28 ساعت 11:47 عصر

به نام آنکه
آشنایی را در نگاه
دوستی را در محبت
و
جدایی را در اشک آفرید
 

    آرزو داشتم که با تو در روزگاری دیگر دیدار می کردم
 
روزگاری که در آن زمام قدرت در دست گنجشکان می بود
  
یا در دست آهوان....
  یا در دست قوها....
یا در دست پریان دریایی....
 
یا در دست نقاشان ،شاعران، موسیقیدانان ....
یا در دست عاشقان ، کودکان ، مجانین
بانوی من
تو آن رسوایی زیبا هستی که به آن معطر می شوم
و آن شعر بشکوه که آرزو دارم امضای خود را پای آن بگذارم
و آن زبان که از آن زر و لاجورد می ریزد
پس چگونه می توانم که در میدانهای شهر فریاد بر نیاورم
تو را دوست دارم .... تو را دوست دارم .... تو را دوست دارم
چگونه می توانم آفتاب را در کشوهای خود نگه دارم ؟
چگونه می توانم با تو در بوستانی آزاد قدم بزنم
و ماهواره ها در نیابند که تو محبوب منی ؟
* * *
بانوی من
آرزو داشتم به تو در روزگاری دیگر دل می باختم
 
که مهربان تر می بود و شاعرانه تر
و به رایحهء کتابها .... و شمیم یاسمن
و بوی آزادی
حساس تر
آرزو داشتم به تو دل می باختم
در روزگار فرمانروایی  شمع .... و هیزم
و بادبزنهای اسپانیایی
و نامه های مکتوب به شاهپر پرنده
و پیراهنهای پر چین رنگین کمانی
نه در عصر موسیقی ِ دیسکو..... و خودروهای فراری
و شلوارهای پارهء جین
* * *
نمی توانم مانع از آن بشوم
که سایبانی از یاسمن از شانه ها یم بالا برود
نمی توانم شعر عاشقانه ای را در زیر پیراهن خود پنهان کنم
 
زیرا که مرا در خود منفجر خواهد کرد
آرزو داشتم شبی
شام را با تو در فلورانس باشم
آنجا که تندیسهای میکل آنژ
همچنان نان و شراب را
با زائران شهر قسمت می کند
* * *
آرزو داشتم که از آن ِ من می بودی
در روزگاری که نه به گل رُز ستم روا می داشت ، نه به شعر
نه به نی ، نه به موء نث بودن زنان
اما افسوس که ما دیر رسیدیم
و در روزگاری به جستجوی گل سرخ عشق رفتیم
که نمی داند عشق چیست


حرف قشنگ()

راز شقایق

محمد :: دوشنبه 85/7/3 ساعت 11:7 صبح

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب

می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما

طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه  
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


حرف قشنگ()

   1   2      >