باران هم بدون آمیختن با قطرات اشک من
بر زمین ریخت و به جریان آب پیوست .
آفتاب با ملایمت خاصی بر صورتم می تابید
از او پرسیدم : دلیل اشکم چیست ؟
او هم بدون جوابی به من به ابدیت خود پیوست .
از پرندگان در حال پرواز پرسیدم : دلیل اشک من چیست ؟
آنها هم بدون توجه به سوالم به دنبال رزق و روزی خود رفتند .
تنهایی در کنار رودخانه نشستم و در افکار خود فرو رفتم .
پاسخ به سوال خود را در تمامی طبیعت یافتم
زندگی بدون هدفی وجود ندارد .
بعضی با موفقیت و بعضی با شکست مواجه می شوند
اشک برای سرنوشتی می ریزیم که بر هیچ کس آشکار نشده .
دنبال پاسخی به سوالی هستیم که جواب ندارد
و در آخر می گرییم - برای نامعلوم
غرق در تماشای حرکت زیبا و یکنواخت رودخانه بودم که به ناگاه
سوال خود را تکرار کردم : چرا گریانم ؟
به خاطر اینکه در این زندگی پهناور تنهایی به دنبال حقایقی هستی که بر تو آشکار نیست .
از درخت سالمند پرسیدم : آیا همیشه گریان خواهم بود ؟
او در جوابم گفت : دلیل بودنت را بیاب و به زندگیت جهتی بده
برگی بر صورتم افتاد و اشکانم را پاک کرد
برگ را به دست گرفتم و مبهوت طراحی و پیچیدگی آن شدم
برگی از یک درخت ، در بازوان باد .
شسته شده در زیر باران ، در تماس با گرمای آفتاب
و رودخانه در حال حرکت .
زندگی به راه خود ادامه می دهد . . .
اما یادمان باشد
زندگی را ، زندگی باید کرد
حرف قشنگ()