چه قدر سخته تمام روز رو منتظر شب باشی که دوباره زل بزنی به صفحه سرد مانیتور و فقط نگاهت به آیدی یه نفر باشه و همش دعا کنی که روشن باشه با اینکه از قبل میدونی امشبم مثل تموم شبهای گذشته فقط باید چشمهای خواب رفته آدمک ایدیشو ببینی و درد دلاتو براش آف بذاری به این امید که شاید اومدو خوند و جوابتو داد جوابهایی که مثل همیشه حرف
تازه ای توش نیست انگار که هیچوقت نمیخواد باور بکنه که : دوستش داری

دو دوست با پای پیاده در صحرایی سفر می کردند. آن دو در طول سفر حرفشان شد و یکی به دیگری سیلی زد.
آن که سیلی خورده بود ; خیلی دردش آمد اما بدون آن که حرفی بزند, روی شن نوشت : " امروز بهترین دوستم به من سیلی زد."
دو دوست آن قدر پیاده رفتند تا به یک آبادی رسیدند. سپس تصمیم گرفتند آب تنی کنند. دوستی که سیلی خورده بود در گل و لای گیر کرد و چیزی نمانده بود غرق شود , اما دوستش او را نجات داد.
دوست نجات یافته پس از این که حالش جا آمد ; روی سنگ حک کرد : " امروز بهترین دوستم زندگی مرا نجات داد. "
دوستی که سیلی زده بود, پرسید موقعی که تو را زدم روی شن نوشتی و اکنون که تو را نجات دادم روی سنگ , چرا؟
دوست دیگر پاسخ داد : وقتی کسی به ما صدمه می زند باید روی شن نوشت تا باد آن را پاک کند; اما وقتی کسی کار خوبی برای ما انجام می دهد باید روی سنگ حک کرد تا باد هرگز نتواند آن را پاک کند.
رفاقت مانند سیمان است . هرچه قدر در آن بمانی محکمتر میشود .
و اگر روزی خواستی از آن دور شوی جای پایت برای همیشه آنجا می ماند .
حرف قشنگ()