تجسم کنید
در یکی از روزهای گرم میانه ماه مرداد که گرما طاقت هر کسی را طاق میکند در حال حرکت با یک ماشین در خیابانهای همیشه شلوغ هستید.
در همین حال که غرق در تفکرات خود هستید بدون توجه به چیزی به افراد ومغازه ها و ماشینها نگاه میکنید.
ناگهان چراغ راهنمایی با سرخ کردن روی خود با شما نهیب میزند که دیگر زمان ایستادن و صبر کردن است.
همینطور که غرق در تفکرات روزمره خود هستید ناگهان کودکی که روی پنجهای پایش ایستاده است تا قد خود را به شیشه برساند
با دست خود ضربه های سبک اما پر معنی را به شیشه اتومبیل می کوبد و از شما طلب کمک دارد.
ناگهان از تفکرات عمیق خود بیرون می آیید و به این موضوع فکر می کنید.که در این لحظه وظیفه شما چیست؟
اصلا شما به سوال آن کودک چه پاسخی می دهید؟
مثل خیلی از مردم اصلا توجه نمی کنید و نگاه خود را به چراغ می دوزید تا با سبز شدنش به شما خبر خلاصی را بدهد؟
و شاید مانند بعضی دیگراز روی ناچاری و باچهرهای مغموم 50 تومانی یا 100 تومانی را که دیگر کسی به عنوان پول از شما قبول می کند را به او میدهید؟؟
و شاید مانند عدهای قلیلی از مردم از روی دلسوزی مقداری پول به او میدهید؟
و البته عده ای هم منتظر هستند تا زمانی که این چنین آدمهایی رو می بینند حس شکسته نفسی خود را تحریک کنند و شروع به گفتن جملات شکستنی می کنند:
-ما خودمون اینکارهایم!!ما خودمون زغالیم!!! -ما از تو هم بدتریم!!! -ما صورتمون را با سیلی سرخ نگه میداریم؟؟
در هر کدام از گروههای بالا که باشید یا نباشید چراغ سبز خواهد شد و مطمئنا شما نمی توانید برای ساعتها پشت چراغ تفکرکنید.
باید حرکت کنید وبه جلو بروید. اما آن پسرک شاید ساعتها روزها و ماههای دیگر نیز پشت همان چراغ قرمز خواهد ایستاد.
آن پسرک مطمئنا نظاره گر تمامی بر خوردها ی افراد جامعه خود خواهد بود.
آیا تا به حال فکر کرده اید آن پسر در باره جامعه خویش چگونه می اندیشد؟
آیا تا به حال به این فکر کرده اید که این مرد جوان در آینده حق خود را ازجامعه خویش چگونه طلب خواهد کرد؟
حرف قشنگ()