سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محمد -
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
حرف دل
محمد -
محمد
رشـــــتـــه ای بـــر گـــــردنم افکنده دوست مــــیــــــکشـد هــر جــا که خاطر خواه اوست
Link to Us!

محمد -

بازدید
مجوع بازدیدها: 43798 بازدید

امروز: 21 بازدید

دوستان
.:: رضـــــــا و مـــــــهتــــاب ::.
.:: دل نـــوشـته های نــینـا ::.
.:: دل نــوشـته‏ های پـگـاه ::.
.:: رد پای نــیــنــا و پــــگاه ::.
.:: میـــــــــلاد عـــــزیـــــزم ::.
.:: ماهــواره و فیلتر شـکن ::.
.:: عاشقانه های حـمـیـد ::.
.:: عاشقانه های کیانوش ::.
.:: هلال68 علیرضا جــون ::.
.:: خـلـبـان جـــوان ::.
.:: یـــــاقـــــــوت لــــــب ::.
.:: کـــــــــوروش کــــبیر ::.
.:: مــیـخــانه(ســاغر) ::.
.:: پـــادگــان عشق ::.
.:: جـــوکهای جدیـد::.
.:: خــــاطـــرات هستی ::.
.:: ســـرزمین عــشـق ::.
.:: شـــاهـــزاده ایـرانی::.
.:: عاشقانه های مـحمـد ::.
.:: دخـتـری عــــاشــق ::.

آرشیو


مرداد
شهریور
مهر
تابستان 1386
بهار 1386
پاییز 1385

آیدی من

sheitonbala_amapesar1

جستجو



اشتراک

 


قانون جدید

محمد :: دوشنبه 85/8/8 ساعت 8:15 عصر

سلام رفقا این مطلب رو واسه تنوع وبلاگ گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد .
با توجه به پیشرفت روز افزون   امور رایانه به چند مورد از قوانین اصلاحی و موارد ابداعی اشاره میکنیم

 

با نصب نرم‌افزارهای جدید کلیه رایانه‌ها در ساعات ملکوتی اذان برای ادای فریضه نماز به مدت ۳۰ دقیقه به طور خودکار shutdown می‌شوند!!
و هرگونه تلاشی برای جلوگیری از خاموش شدن رایانه به انفجار آن و تخریب ساختمان‌های اطراف منجر خواهد شد!!

نصب پیامبر (messenger سابق) روی رایانه‌ها باید با اجازه وزارت ارشاد باشد.

پیامبر شما علاوه بر send to all باید از گزینه send to all muslims نیز برخوردار باشد.

اگر دو جنس مخالف قصد چت داشته باشند باید ابتدا صیغه جاری شود.

اگر دو جنس حتی موافق هم باشند باز جاری کردن صیغه احتیاط واجب است ،
چون امکان دارد طرف مقابل
asl دروغکی داده باشد و خود را جنس موافق شما جا زده باشد.

استفاده از بعضی smiley (شکلک)های یاهو گناه کبیره است و حکم آن مانند این است که انسان گوشت برادر خود را بخورد.

 احتیاط مستحب آن است که اصلاً از این شکلکها استفاده نشود.

بجای گفتن hi باید از عبارت s o a v r v b استفاده شود
که همان مختصر شده عبارت
salam_on_alaikom_va_rahmatollahe_va_barakato است.

در بیان سرعت انتقال خطوط بجای بیت از «بِیت»، بجای کیلوبیت از «اهل بیت»
و بجای مگابیت
از «اهل بیت عصمت و طهارت» استفاده شود.

در پسوردها حتماً باید از نام ائمه استفاده شود به اضافه سه کاراکتر اضافه (& ، # و @)

 برای جلوگیری از حدس زدن پسورد توسط بقیه.

 شایان ذکر است استفاده از کاراکتر $ تا زمان برقراری رابطه با آمریکا مجاز نمی‌باشد.

برای ارتباط‌ات بین شبکه‌ای باید فقط از فیبر نوری استفاده شود
چون نور واژه مقدسی است و بهیچ وجه نباید از ارتباطات بی‌سیم استفاده شود چون ناچار به استفاده از ماهواره می‌شوید.

کلیه کافی‌نت‌ها موظف به تغییر نام خود به «چای‌نت» هستند.  

(صدور مجوز برای هر سایت‌ با برقرار بودن شرایط ذیل حاصل می‌گردد)

در هنگام مشاهده سایت‌، ابتدا باید یک ‌flash نمایش داده شود که مضمون فلش یادآور روزهای جبهه و جنگ باشد.

فونت لینک‌ها حتماً باید کوفی باشد.

بجای استفاده از فونتهای «نازنین»، «میترا» و «سینا»

باید از فونتهای «زینب» و «غلامحسین» استفاده شود.


حرف قشنگ()

عیـــــــد فطــــــر مبـــــارک

محمد :: دوشنبه 85/8/1 ساعت 9:23 عصر

یک ماه با تمام فراز و نشیب هایش پایان یافت و اکنون عید فطر...
عید
افطار کردن...
عید گذر از یک ماه روزه گرفتن.
اکنون افطار می کنیم. دیگر محذورات
ماه گذشته را نداریم.
اما واقعا چقدر تغییر کرده ایم و واقعا چقدر خدا را شناخته
ایم؟ خود را شناخته ایم؟
روح و روان خود را تزکیه و پالایش کرده ایم؟ و چقدر انسان
تر شده ایم؟
چقدر ؟؟؟

 

 

عید زمانی است که خداوند متعال برای جایزه دادن و بهره‌مند کردن بندگان از نعمت‌ها، آن را در میان روزها انتخاب می‌کند،
تا برای گرفتن خلعت‌ها و عطایا جمع شوند ،
و به
همگان اعلام کرده است که به درگاه او روی آورده و با اعتراف به بندگی
و آمرزش
خواستن از گناهان و عرضه نیازها و آرزوهایشان برای او تواضع نمایند.



چرا وقتی که ساز زندگی هموار میگردد
بشر تغییر حالت میدهد خونخوار میگردد
به وقت شادمانی مینوازد ساز بر مستی
به وقت تنگدستی مؤمنی دیندار میگردد


حرف قشنگ()

تـــســلــیــت

محمد :: شنبه 85/7/22 ساعت 8:59 عصر

آسمان از غم گریبان چاک کن
فاطمه دستی برون از خاک کن
همسرت افتاده در محراب خون
با دو دستت از رخش خون پاک کن

شهادت جانسوز مولی الموحدین ، امیرالمومنین ، حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام
بر پیشگاه حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمامی شیعیان و شیفتگان آن حضرت تسلیت باد .

امیدوارم در این شبهای عزیز و پر منزلت قدر ، گرفتاران و دوستان خود را فراموش نکنید .
التـــماس دعـــــا 

 آنانکه علی خدای خود پندارند
از حق مگذر عجب خدایی دارند


حرف قشنگ()

شیطان

محمد :: پنج شنبه 85/7/20 ساعت 10:37 صبح

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما  نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"


شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه وخرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

 شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را
می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

 

و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید

و آن جوان کسی نبود جز انیشتین

 


حرف قشنگ()

درخواست از خدا

محمد :: چهارشنبه 85/7/12 ساعت 11:22 صبح

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند،
خدا گفت: نه!
روح او بی نقص است و تن او موقت و فناپذیر.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم

 و باز گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که او مرا دوست دارد.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!


حرف قشنگ()

تا حالا فکر کردی ...

محمد :: یکشنبه 85/6/26 ساعت 10:39 صبح

تا حالا فکر کردی عشق یعنی چی؟ عشق یعنی اینکه یکی بهت بگه از رنگ لباست خوشش میاد و تو هم از اون به بعد همیشه همون رنگو بپوشی !

تا حالا دلتنگ کسی شدی؟ اصلا میدونید دلتنگی چیه ؟ اونم از بدترین نوعش؟ بزرگترین دلتنگی اینه که بدونی اون کسی که دوسش داری هیچ وقت مال تو نمیشه . اینکه بدونی یه روزی از کسی که دوسش داری باید جداشی حالا چه بخوای چه نخوای .

تا حالا فکر کردی خوشبختی یعنی چی ؟ خوشبختی یعنی اینکه یکی یه گوشه دنیا باشه که دوست داشته باشه یکی باشه که پناه خستگی هات باشه یکی باشه که نگاهش وجودتو گرم کنه.

 تا حالا فکر کردی آرامش یعنی چه؟ آرامش یعنی اینکه همیشه ته دلت مطمئن باشی که توی سینهء کسی که دوسش داری یه خونه گرم داری.

تا حالا فکر کردی زندگی یعنی چی؟ زندگی یعنی اینکه همه عمرت تلاش کنی و جون بکنی برای بدست آوردن اون چیزی که بهش ایمان داری زندگی یعنی اینکه خودتو دوست داشته باشی برای اینکه توی دلت عشق اون هست.

تا حالا فکر کردی هدف یعنی چی ؟ هدف یعنی صبح که از خواب پا میشی بدونی اون روز باید چیکار کنی ؛ بدونی اون روز باید از کدوم مسیر رد شی تا یه تلفن کارتی داشته باشه!

تا حالا فکر کردی انگیزه چیه؟ انگیزه اونه که وقتی میخوای بری سر قرار صد بار بری جلوی آینه و لباستو چک کنی !!!

تا حالا فکر کردی که قسمت یعنی چی؟ قسمت یعنی اینکه بشینی دست روی دست بزاری و هر طرف باد اومد تو هم بری!قسمت یعنی اینکه همه تنبلی ها و بی عرضگی ها رو بندازی گردن روزگار یعنی بشینی مثل بدبختها به از دست دادن محبوبت راضی بشی.

به سرنوشت چی ؟ به اون فکر کردی؟ سرنوشت دیگه اونی نیست که از سرت نوشته سرنوشت یعنی اینکه یه روز جلوی چشات رفیقت و تنها رفیقت تنهات بزاره و بگه « این بازی روزگاره ... »

حالا به خودت فکر کن ! خودتو تا حالا معنی کردی ؟ و انسان یعنی همیشه انتظار ... انتظار ... انتظار

  تقدیم به اونایی که یک بار دوست داشتنو تجربه کردن  زندگی همانند دریاچه ایست که گاهی خشک و گاهی در تلاطم است.

سالها پیش از کنار دریا عبور کردی ولی هنوز هم دریا برای بوسیدن جای پای تو  به ساحل میاید و میرود .







"یادش بخیر"

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی

هرگاه در زیر پایت صدای خش خش برگها را احساس کردی

و هرگاه میان ستارگان آسمان ، تک ستاره ای خاموش دیدی

برای یک بار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان ، بلکه از ته قلب خود بگو : یادش بخیر

 


حرف قشنگ()

زمان

محمد :: شنبه 85/6/18 ساعت 11:55 صبح

روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند
خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس.......هر کدام به روش خویش می زیستند .تا
اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این
جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید.
تمام احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از انبارهای خانه های خود بیرون
آوردند وتعمیرش کردند.
همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایقها شدندوپارو زنان جزیره را ترک کردند.
در این میان عشق هم سوار قایقش بود اما به هنگام دور شدن از جزیره متوجه حیوانات جزیره شد
که همگی به کنار جزیره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودندو نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.
عشق به سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی شده سپرد.
آنها همگی سوار شدند و دیگر جائی برای عشق نماند.!!!!!!!!!
قایق رفت و عشق تنها در جزیره ماند. جزیره هر لحظه بیشتر به زیر! آب میرفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفته بود.
او نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساسها کمک خواست.
اول کسی جوابش را نداد. در همان نزدیکی قایق ثروتمندی را دید و گفت:ثروتمندی عزیز به من کمک کن.
ثروتمندی گفت: متاسفم قایقم پر از پول و شمش و طلاست و جائی برای تو نیست.
عشق رو به (غرور) کرد وگفت: مرا نجات می دهی؟
غرور پاسخ داد: هرگز تو خیسی و مرا خیس میکنی.
عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز مرا نجات بده
اما غم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگینم که یارای کمک به تو را ندارم بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.
در این حین خوشگذرانی وبیکاری از کنار عشق گذشتند ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست.
از دور شهوت را دید و به او گفت: آیا به من کمک میکنی؟ شهوت پاسخ داد البته که نه!!!!!
سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر می کردی همه می گفتند:
تو از من برتری ، از مرگت خوشحال خواهم شد
عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کردو گفت :خدایا مرا نجات بده
ناگهان صدائی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد نگران نباش تو را نجات خواهم داد.
عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بیهوش شد.
پس از به هوش آمدن خود را در قایق دانائی یافت
آفتاب در آسمان پدیدارمی شد و دریا آرامتر شده بود. جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب بیرون می آمد
و تمام احساسها امتحانشان را پس داده بودند
عشق برخواست به دانائی سلام کرد واز او تشکر کرد
دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو بیایم شجاعت هم که قایقش از من دور بود نمی توانست برای نجات تو بیاید
تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حیوانات و وحشت رفتی؟
همیشه میدانستم درون تو نیروئی هست که در هیچ کدام از ما نیست. تو لایق فرماندهی تمام احساسها هستی.
عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را هم پیدا کنیم و به سمت جزیره برویم ولی قبل از رفتن می خواهم بانم که چه کسی مرا نجات داد؟؟
دانائی گفت که او زمان بود.
عشق با تعجب گفت: زمان؟؟!!!!!
دانائی لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند


حرف قشنگ()

فراموشم نکن .........

محمد :: یکشنبه 85/6/5 ساعت 10:27 صبح

می خوام یه چند کلمه با تو حرف بزنم منو یادت می یاد یا حسابی فراموشم کردی

منم همونی که تماشای زیبایی های دنیاتو ازاون دریغ کردی وهیچ شکایتی نکردم به جای نورو روشنی در تاریکی وظلمت فرو رفتم وهیچ اعتراضی نکردم به این بهشت کوچیک قناعت کرده بودم و لذت می بردم آیا این همه رنج و سختی کافی نبود که حالا می خوای به رنجم اضافه کنی نمی دونم به این سفری که می رم به آغوش خانوادم برمی گردم یا نه نمی دونم این همه سختی منو به زانو درمی یاره یا نه  نمی دونم٫ نمی دونم شکایت تو رو به چه کسی باید کرد . اما التماس می کنم کمی از مهربونی تو نشونم بده . فرصت این زندگی رو ازمن نگیر

می دونم اشتباه کردم٫ اشتباه بزرگم این بود که تو رو خوب نشناختم

حالا می فهمم که اسمم رو از دفتر مهربونیات خط نزدی فراموش نکردی

با منی مواظب منی اما ای کاش٫ مهربونیات کامل شه

حالا که دستمو گرفتی تا  میون راه بردی خواهش می کنم خوب گوش کن

به من اطمینان کن من قدر روشنایی رو بیشتراز دیگران می دونم

اگر  از تاریکی بیرون بیام تا پایان راه با تو خواهم بود

به دنبال خدا...

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد.

رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت:

  تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود

.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ نهال‌ گفت:

 چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رها و رد برگردی.

 کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست. مسافر رفت‌ و گفت:

 یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.

 و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.

مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت.

 رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود.

 به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود.

 زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد.

 اما درخت‌ او را می‌شناخت. درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن

. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

 درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری.

 اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.

 حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت

. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی.

 درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست...

 


حرف قشنگ()

عرض تسلیت خدمت دوست عزیزم سید محمد حاجی میری بابت فوت مادر

محمد :: پنج شنبه 85/5/26 ساعت 11:20 عصر

ای شمع خاموش

ای بخت خفته

ای مادرم، ای بوستان رفته برباد

ای بلبل بی نغمه در چنگال پائیز

ای مرغ عرشی کز پس عمری اسیری

سوی خدا با خاطری شاد

پرواز کردی زین قفس، آزاد آزاد

جای تو خالی

پنداشتی آن مهر ها را بردم از یاد؟

نه ...  این فسانه است

هرگز فراموشت نخواهم کرد، مادر !

 

 

تسلیت واژه ایست کوچک در مقابل این غم بزرگ

 

ما را هم در غم خود شریک بدانید .

 


حرف قشنگ()

<      1   2   3   4