سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار 1386 -
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
حرف دل
بهار 1386 -
محمد
رشـــــتـــه ای بـــر گـــــردنم افکنده دوست مــــیــــــکشـد هــر جــا که خاطر خواه اوست
Link to Us!

بهار 1386 -

بازدید
مجوع بازدیدها: 43750 بازدید

امروز: 11 بازدید

دوستان
.:: رضـــــــا و مـــــــهتــــاب ::.
.:: دل نـــوشـته های نــینـا ::.
.:: دل نــوشـته‏ های پـگـاه ::.
.:: رد پای نــیــنــا و پــــگاه ::.
.:: میـــــــــلاد عـــــزیـــــزم ::.
.:: ماهــواره و فیلتر شـکن ::.
.:: عاشقانه های حـمـیـد ::.
.:: عاشقانه های کیانوش ::.
.:: هلال68 علیرضا جــون ::.
.:: خـلـبـان جـــوان ::.
.:: یـــــاقـــــــوت لــــــب ::.
.:: کـــــــــوروش کــــبیر ::.
.:: مــیـخــانه(ســاغر) ::.
.:: پـــادگــان عشق ::.
.:: جـــوکهای جدیـد::.
.:: خــــاطـــرات هستی ::.
.:: ســـرزمین عــشـق ::.
.:: شـــاهـــزاده ایـرانی::.
.:: عاشقانه های مـحمـد ::.
.:: دخـتـری عــــاشــق ::.

آرشیو


مرداد
شهریور
مهر
تابستان 1386
بهار 1386
پاییز 1385

آیدی من

sheitonbala_amapesar1

جستجو



اشتراک

 


مثبت اندیشی !!!!!!!!!!!!!!!!

محمد :: یکشنبه 86/3/27 ساعت 12:15 صبح

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی..
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم .
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است ..
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است..
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم ..
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند ..
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است ..
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است..
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود ..
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم ..
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم! ..
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است! .
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد ..
و معامله به این ترتیب انجام می شود..
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید

حرف قشنگ()

مزایای بدحجابی و مانکن خیابانی بودن

محمد :: سه شنبه 86/3/22 ساعت 5:33 عصر

1  تغییر کاربری دستمال سفره و دم کنی به روسری و صرفه جویی در پول و پارچه. .

2.      مطرح شدن خروس و دارکوب به علت مد شدن مدل موی خروسی و بالا رفتن قیمت خروس در حد گاو .

3.      بالا رفتن بی سابقه فروش گن های لاغری سونا بلت در حد کمپانی مایکروسافت به علت پوشیدن مانتوهای بدن نما و خوش هیکل بودن ۹۰٪ دخترای ایرانی (روم به دیوار مورچه خاک به گور) .

4.      تولید نیروی برق و الکتریسیته از راه اشعه تولید شده زلف دختران ایرانی در حد نیروگاه بوشهر .

5.      قوی شدن چشم مردان ایرانی در حد تلسکوپ و گسترش زبان فارسی خصوصا این ضرب المثل((یه نگاه که حلاله)).

6.      کاهش نرخ بیکاری افراد شاغل در شغل های شریف خفاش شب..عنکبوت..اتو زنی..تاکسی مرسی..مدیریت خانه عفاف..

7.      ایجاد بازار کار برای دختران ایرانی به عنوان حوری در بهشت و دوبی .

8.      پر شدن اوقات فراغت برادران همیشه در صحنه بسیج و برخورد با خانمها .

9.      پیداش شدن خیلی میلیون جنیفر لوپز که استعداد انها سالها زیر مانتوی گشاد هدر میرفت .

10.  افزایش فروش انواع گریس و متعلقات به علت نیاز دختران برای پوشیدن و دراوردن مانتوهای چسبان .

11.  پیدا شدن دو نقطه برجستگی جدید اضافه بر برجستگیهای قبلی دختران ایرانی نظیر دانشگاه و اشپزی .

12.  تکامل چشم مردان ایرانی و قابلیت چرخش در ۳۶۰ درجه برای دید زدن حداکثر داف ممکن .


حرف قشنگ()

دوست داری با کلاس بشی ؟؟

محمد :: سه شنبه 86/3/22 ساعت 5:9 عصر

اگر شما ذاتا" انسان با کلاسی هستید که هیچ !!! در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جواب های زیر را با اندکی قیافه موجّه بیان کنید :

اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده اید هر گاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : "موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش .


اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید : از اسکی آخر هفته نمی تونم بگذرم .

اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید : با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم  .

اگر انگشت دست شما به ماهیتابه پیاز داغ چسبیده علت آن را چنین بیان کنید : دیشب با قهوه جوش اینجوری شد .

اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکسته باید بگویید : "به سیم گیتارم گیر کرده .

اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشم شما کبود شده جوابتان این باشد : "چند روز پیش توپ تنیس به صورتم خورد .

اگر صورت شما بر اثر خوردن خرمای خیرات و چای و شیرینی مملو از جوش شده علتش را چنین وانمود کنید: "که خواهرتان از هلند شکلات زیادی اورده است .

اگر مینی بوس شما در جاده خاکی چپ کرد و حسابی مجروح شدید بسیار عصبانی بگویید : "الکی می گن زانتیا ایربک داره .

اگر کف دست شما به قوری سماور چسبید بگویید:"حواسم نبود میله ی شومینه زیادی داغ شد.

اگر موها و ابروهای شما در چهار شنبه سوری سوخت جواب دهید:"بچه همسایه را از میان شعله های آتش بیرون کشیدم .

اىىىىى خاک  !! ببینم شما اینقدر بیکلاس بودی که همه اینو خوندی !!!!!


حرف قشنگ()

یقین تنهایی

محمد :: سه شنبه 86/3/22 ساعت 4:19 عصر

تجسم کنید

در یکی از روزهای گرم میانه ماه مرداد که گرما طاقت هر کسی را طاق میکند در حال حرکت با یک ماشین در خیابانهای همیشه شلوغ هستید.
در همین حال که غرق در تفکرات خود هستید بدون توجه به چیزی به افراد ومغازه ها و ماشینها نگاه میکنید.

ناگهان چراغ راهنمایی با سرخ کردن روی خود با شما نهیب میزند که دیگر زمان ایستادن و صبر کردن است.

همینطور که غرق در تفکرات روزمره خود هستید ناگهان کودکی که روی پنجهای پایش ایستاده است تا قد خود را به شیشه برساند
 با دست خود ضربه های سبک اما پر معنی را به  شیشه اتومبیل می کوبد و از شما طلب کمک دارد.
ناگهان از تفکرات عمیق خود بیرون می آیید و  به این موضوع فکر می کنید.که در این لحظه وظیفه شما چیست؟
اصلا شما به سوال آن کودک چه پاسخی می دهید؟
مثل خیلی از مردم اصلا توجه نمی کنید و نگاه خود را به چراغ می دوزید تا با سبز شدنش به شما  خبر خلاصی را بدهد؟
و شاید مانند بعضی دیگراز روی ناچاری و باچهرهای مغموم 50 تومانی یا 100 تومانی را که دیگر کسی به عنوان پول از شما قبول می کند را به او میدهید؟؟
و شاید مانند عدهای قلیلی از مردم از روی دلسوزی مقداری پول به او میدهید؟
و البته عده ای هم منتظر هستند تا زمانی که این چنین آدمهایی رو می بینند حس شکسته نفسی خود را تحریک کنند و شروع به گفتن جملات شکستنی می کنند:
  -ما خودمون اینکارهایم!!ما خودمون زغالیم!!!  -ما از تو هم بدتریم!!!   -ما صورتمون را با سیلی سرخ نگه میداریم؟؟
در هر کدام از گروههای بالا که باشید یا نباشید چراغ سبز خواهد شد و مطمئنا شما نمی توانید برای ساعتها پشت چراغ تفکرکنید.
باید حرکت کنید وبه جلو بروید. اما آن پسرک شاید ساعتها روزها و ماههای دیگر نیز پشت همان چراغ قرمز خواهد ایستاد.
آن پسرک مطمئنا نظاره گر تمامی بر خوردها ی افراد جامعه خود خواهد بود.
آیا تا به حال فکر کرده اید آن پسر در باره جامعه خویش چگونه می اندیشد؟
آیا تا به حال به این فکر کرده اید که این مرد جوان در آینده حق خود را ازجامعه خویش چگونه طلب خواهد کرد؟


حرف قشنگ()

تنها

محمد :: پنج شنبه 86/1/16 ساعت 10:21 صبح

وقتی می نشستم تو نیز با من می نشستی ، وقتی بر می خواستم تو نیز با من بر می خواستی ...
وقتی می خندیدم تو نیز با من  می خندیدی ، و با گریه هایم اشک های تو نیز جاری بود ...
هرجا که می رفتم او نیز با من می آمد ، هرجا که می ایستادم او نیز با من می ایستاد ...
اما امروز صبح که رفتم سایه ایستاد ،
گفتم : بیا ....
گفت : نه !
هرچه اصرار من بیشتر می شد سایه نیز مصصم تر در نیامدن ...
سایه خواهش می کنم ،
اما انگار سایه نیز مراشناخته بود ،
من آن کسی نبودم که سایه به او تعلق داشت  ...
سایه نیز فهمیده بود که من که ام ...
این بار من رفتم اما بدون او ...
رفتم شاید دوباره سایه را بیایم ...
حالا می خندم ، بدون او ... می گریم ، بدون او ...
حرف می زنم بدون او ، درد دل می کنم بدون او و...
تنهای تنها ...
تنهای تنها ...

 


حرف قشنگ()